نمیدانم چند نفرتان ان پست را خوانده بودید و یادتان هست. 

زمستان 98 حال دلم خوش نبود. شش_هفت غروب بود که پاشدم رفتم پل طبیعت هوا بخورم. پسری کنارم راه می امد، نمیگفت کارش چیست! لمسم نمیکرد، حرف نمیزد، کیف و موبایلم را نمیید، غریب به دوساعت فقط کنارم راه می امد و مرا تا حد مرگ میترساند. داستان طولانی ای بود. من یک بار برای انکه مطمئن شوم دنبالم است از تپه خاکی پایین رفتم. سر اخر هم در تاریکی محض و خلوتی بی چون و چرا پل چوبی تنها ایستادم، در جواب او که میگفت یه لحظه بیا؟ گفتم ببین! من رزمی کارم. اگه بیام اونجا دهنت سرویسه. » و او رفت! پا به فرار گذاشت! داستان مفصلی بود عزیزانم. اینجا فقط اول و اخرش را برایتان نقل کردم. 

در نظر بگیرید، مانتوی تنگ یا درازی به تن داشتم. یا شال هنری بلند و دست و پا گیری. اصلا خوب دقت کنید. الان یک شب زمستانی است. من یک دختر تنهای نوزده ساله هستم. پسر مرموزی قریب به دو ساعت است دنبالم افتاده. وسط در وسط مسیر پل چوبی هستم که سگ در آن پر نمیزند. حالا به جای من، با شلوار مشکی پارچه ای، بارانی اورسایز، یک بوت راحت، و شالگردن دست باف معمولی ام؛ مرا با یک بوت بلند پاشنه پنج سانتی، شلوار جذب چرم، یک دانه از این سارافون پف پفی هایی که امسال مد شده بود، و یک شال بافتنی بلند ابی متصور شوید. موهای بلندم را از دو طرف ریخته ام روی شانه. انگشت هایم با انواع انگشترهای بزرگ و سنگین پر شده اند و ناخن های کاشتم در غایت حساسیت. کیف دستی سنگینی، از نوع همان هایی که مد شده اند و شفاف اند و تویشان پیداست، انداخته ام گل دستم که سنگین است و تویش یک کیف گل گلی حاوی لوازم میک اپم دارم. تصور تمام؟ افرین. 

ایا این ورژن دوم، میتوانست کارهایی که من کردم را انجام دهد؟ با پاشنه کفشش، میتوانست تپه را پایین برود؟ 

واقعیت این است که اصلا ۸۰% دخترهایی که من میشناسم، جرئت ندارند شب های زمستان تنها بیرون بروند! 

چند وقتی است که از در و دیوار میشنوم که چرا دخترانه نیستی، دخترانه رفتار نمیکنی. و بسیار ناراحت میشوم وقتی بهم میگویند: مررررد!! یا دوستان مذکرم به شوخی میگویند: تو که دختر نیستی بابا!!! 

من مرد نیستم. مردانه هم نیستم. من زنی هستم که تلاش میکند زندگی کند! آبش با توی پستو ماندن و کهنه توله های پس انداخته را شستن توی یک جو نمیرود! شب ها بغل اتوبان قدم میزند. تنها میرود سینما. من زنی هستم که توی پانزده_شانزده سالگی بین دو شهر تردد میکرده. شبانه، کنار خیابان می ایستاده و سوارماشین های عادی میشده چون مسیر بین ان دو شهر تاکسی خور نیست. 

من زنی هستم که تنها به نمایشگاه کتاب رفته و در شلوغی به او دست درازی کرده اند. همان که عاشق پاشنه بلند است، ولی برای مهمانی ها. نه برای خیابان. 

کسی که در گرگ و میش صبح قدم زده. و احتمالا تنها دختر این اقلیم که جرئت کرد و تک و تنها به تشییع پیکر سردار سلیمانی رفت. ( از حیث شلوغی ان روز عرض میکنم)

من دخترانه نیستم. حوصله هم ندارم باشم. ناخن هایم را نمیکارم. ی و ملو و متین قدم برنمیدارم. 

من یک دختر محکمم. قدم هایم پوسته ای از زمین را تکان میدهد. سرم بالاست. سینه هایم سپر. مشت هایم گره. توی خانه سینه بند نمیبندم. توی خیابان اثری از لبخند ملیح ندارم. من با اخم راه میروم. توی عکس های پروفایلم اخم میبینید. موهایم اشفته و کوتاه اند. 

من عروسک پشت ویترین نیستم! همان گونه میپوشم، همان گونه خودم را می آرایم که در درجه اول راحت باشم، در درجه دوم بتوانم از خودم محافظت کنم. من خودم را محدود نمیکنم. ساعت از نه شب گذشته، در محله ای از تهران که نمیشناسمش، به فکر خانه رفتن میافتم.  

 من دستگاه سنگ فرز را دست گرفته ام. زیر باران بیل زده ام تا بتوانم بنفشه بکارم. در دریل کاری ید طولایی دارم و دو تا از قفسه کتاب های چوبی ام را خودم به دیوار زده ام. نوجوان که بودم، توی فضاهای ممنوعه مردانه میخزیدم و برای چهارشنبه سوری خودم و دوستانم ترقه و امثالهم میخریدم. آزادانه و بدون کمک احدالناسی از صخره های کنار ساحل بالا میروم و عرض رودخانه را میپرم. بعد هم دست دوستم را که مانتوی دست و پا گیر و صندل لوسی پوشیده میگیرم. توی جنگل بدون ترس از ات دراز میکشم. روی شن های لطیف کویر میشینم  و به پسری که زیراندازش را تعارفم کرده نه میگویم. 

بله من ترجیح میدهم آزادانه زندگی کنم. روی پای خودم بایستم. برای رفتن به جایی در شب، نیازمند کسی نباشم. من ترجیح میدهم یک آدم بالغ و آزاد باشم که مثل یک انسان زندگی میکند و از پس خودش بر می اید. من لوندی و لوسی را با آزادی معامله کردم. کیفم را خودم حمل میکنم. بغل خیابان، خودم برای خودم ماشین میگیرم. کتونی میپوشم. اسمم مرد نیست. عادات مردانه هم ندارم. اسمم زن آزاد و مستقل و توانمند است. زن آ، زا، د! 


+مردان و ن پرمدعای سرزمینم! تکلیف خودتان را با خودتان مشخص کنید! اگر از دخترها انتظار یک موجود لوند را دارید، انتظار نداشته باشید مستقل باشند، با آزادی و هر زمان دستور فرمودید بروند خرید خانه، بروند قصابی، بروند سرکار، پمپ بزنین. در شرایطی که مردها نیستند، بروند تعویض روغن. بروند صرافی دلار چنج کنند! انتظار نداشته باشید شجاع باشند، اگر پسری افتاد دنبالشان یا اگر رئیسشان در محل کار با آنها لاسید، دهن سرویس کنند. نمیتوانند! نمیشود! با کفش پاشنه بلند و ناخن مصنوعی و کوفت و درد نمیشود. زن ها هم ظرفیتی دارند. نمیشود هم سیندرلا بود و هم مولان دختر قهرمان. انتظارتتان را بررسی کنید. یک زن باید هم لوند باشد و هم مستقل و شیرزن؟ همه اینها را هم همزمان کف خیابان نشان دهد؟ نه بابا؟ انوقت مردها دقیقا برای جذاب بودن و مرد بودن چه غلطی میکنند؟! شکم داشتن هم که جزو اپشن هایتان است. دست از سر زن ها بردارید. تمام! 


پی نوشت: خیابان جای امنی نیست. من این را خوب چشیده ام. فرصتش دست دهد، دانه دانه بلاهایی که در خیابان سرم امده را مینویسم. 


پی نوشت۲: ۱۷_۱۸ سالگی ام، وقتی زوجی را میدیدم غصه میخوردم که عمرا بتوانم کیفم را بدهم دوست پسرم برایم بیاورد! حالا میدانم پسری که حسرت حمالی کردن و حمل کیف و کتاب مرا داشته باشد دوست نداشتنی است، نه من که برای خودم استقلال و برای دستانم توانایی قائلم. والسلام. 


جمع بندی: به همین کارا دامن میزنیم که باورمون میشه زن ها یه مشت موجودات لطیف اکوری پکوری پشت ویترینی اند و مثلا نباید قاضی بشن چون او مای گاد! احساسات لطیف شون! ناخنای قشنگ شون؟ روحیه ملیح شون! 



پ.ن: این پست مطالعات تکمیلی دارد. ممکن است بعدها چیزی به ان بیافزایم یا کم کنم. 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها